داستان کوتاه

فاش کردن راز


    مامون وزیری داشت به نام عجیب روزی با او خلوت کرده و گفت رازی را به تو می گویم که نبایدبه کسی بگویی و آن

      اینکه من از برادرم معتصم می ترسم که مبادا قصد جان من کرده و به خلافت برسد لذا باید همیشه مراقب او نسبت به من

      باشی پس از مدتی عجیب راز مامون را به معتصم فاش کرد و معتصم هم از او تشکر و قدردانی نمود.

      بعد از اینکه معتصم به خلافت رسید روز اول دستور داد عجیب را مجازات کنند ......

  • پریسا اله یاری

بازمانده کشتی

       تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره خالی از سکنه ای افتاداو با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد...

  

  • پریسا اله یاری