داستان های کوتاه
فاش کردن راز
مامون وزیری داشت به نام عجیب روزی با او خلوت کرده و گفت رازی را به تو می گویم که نبایدبه کسی بگویی و آن
اینکه من از برادرم معتصم می ترسم که مبادا قصد جان من کرده و به خلافت برسد لذا باید همیشه مراقب او نسبت به من
باشی پس از مدتی عجیب راز مامون را به معتصم فاش کرد و معتصم هم از او تشکر و قدردانی نمود.
بعد از اینکه معتصم به خلافت رسید روز اول دستور داد عجیب را مجازات کنند ......
عجیب اعتراض کرد و گفت:قربان من که خیرخواه شما بودم و هواداری شما را می کردم حالا گناه من چیست که میخواهی مرا مجازات کنی!
معتصم گفت:گناه تو فاش کردن راز برادرم مامون می باشد تو که راز او را حفظ نکرده و فاش ساختی من از این پس چگونه به تو اعتماد کنم که راز مرا هم فاش نکنی.لذا معتصم دستور دادعجیب را کشتند.
امام صادق (ع):مردم به دو خصلت مامور شدند ولی آن دو را تباه کردند و از دست دادند و از آنجهت بی همه چیز شدند صبر ، راز پوشی.
- ۹۳/۱۱/۱۰